نینی ناز من

یلدا تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مبارک

سلام عشق کوچولوی مامان خوبی عزیزممممممممم؟؟؟؟؟   یلدات مبارک نفسم دیشب شب یلدا بود و منو تو باباجون رفتیم خونه پدر بزرگ شما  اونجا عموجونا بودند دایی جون و خاله جون هم بودند و مامان وبابا جون منم بودند که میشن اون یکی پدر بزرگ شما وقتی همه دور سفره شب یلدا نشسته بودیم یه دفعه احساس کردم زیر دلم یه چیزی گوله شما جیگر مامان فکر کنم شما بودی دوست داشتم  یه ماچ گنده و محکم از لپت بگیرم اخر شب که اومدیم خونه برا بابایی تعریف کردم اونم کلی ذوق کرد و هی شکممو تکون میداد تا تو تکون بخوری امروز صبحم این احساسو داشتم و سمت چپ شکمم یه گوله شده بودی وای مامانی باورم نمیشه یعنی من واقعا تو شکمم یه نی نی دارم که مال خودمه ...
1 دی 1392

سفر مشهد

سلام مامانییییییییییییییییییی من  خوبی عشق کوچولوی من؟   دلم برات تنگ شده اما تا چند روز دیگه میام میبینمت  عزیز دلم ١٧اذر نوبت ازمایش غربالگری برای شما گرفتم تو روخدا تکون بخور من ببینمتااااااااااااااا باشهههههههههههههههه؟؟؟؟؟   عزیزم منو شما و باباییی چند روز پیش رفتیم مشهد خیلی خوب بود ایشالله سال دیگه شما از تو لونت میای بیرون وباهم میریم  .   بابایی میخواست ما رو با هواپیما ببره اما میدونی که مامانی از هواپیما خیلی میترسه در نتیجه با فطار رفتیم باباجون هم زحمت کشید یه کوپه رو دربست کرد تا منو تو راحت باشیم خیلیییییییییی خوش گذشت وقتی رفتیم تو حرم دستمو گداشتم رو شکمم و به شما گفتم اینجا ...
13 آذر 1392

تالاپ تولوپ

سلام نی نی گوگولی من خوبی؟؟؟؟؟؟  خوش میگذره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   عزیزدلم ٩ابان رسید ومن تورو دیدم صبح از خواب با استرس بلند شدم با بابایی تند تند اماده شدیم ورفتیم سونوگرافی وقتی نوبتمون شد رفتیم داخل تا دراز کشیدم اقاهه دستگاهو گذاشت رو دلم و سریع صدای قلب خوشگلتو برام گذاشت بابایی هم بود ومیشنید  بعدشم تورو بهم نشون داد ٨.٩میلیمتر بودی سنتم ٦هفته و٦روز خیلی خوشحال شدم وخیالم راحت شد تو راه برگشت به خونه تصمیم گرفتیم بریم یه دور بزنیم و خوشحالیمونو تخلبه کنیم البته من حالم خوب نبود و   خلاصه هی رفتیمو رفتیم تا به فشم رسیدیم اونجا که دور میزدیم به جاده چالوس رفتیم واز اونجا هم به خود چالوس من هی به بابایی میگفت...
19 آبان 1392

عید غدیر مبارک کوچولوی من

سلام  عسلم عیدت مبارک باشه البته با یه روز تاخیر  ببخشید اخه دیروز مهمون اومده بود خونمون و سرم گرم بود مهمونمون  دخترعمو لیلا بود  صمیمی ترین دوست من از بچگی تا الان البته با اقا مهدی اومده بود شوهرش خیلی خوش گذشت این دو روزی که پیش ما بودند دیروز رفتیم کاخ نیاوران  خیلی قشنگ بود بعدشم رفتیم دربند ناهار خوردیم  بعدشم بازار رفتیمو دور زدیم عزیزم ببخشید زیاد راه رفتم  اذیت شدی  نی نی جونم  این دو روز همش حالت تهوع داشتم  تو هم دقیقا گذاشتی وقتی  لیلا اینا اومدن  ای بلا امروز جمعست باباجون داره غذا درست میکنه  گفت که بهت بگم مامانی غذا نمیخوره ببخشید عسلم اخه از غذا ب...
3 آبان 1392

صدامو میشنوی

سلام عزیزم خوبی؟   برات قران میخونم صدامو میشنوی ؟ قران میخونم تا اروم باشی گلم زود رشد کنی و صدای قلب کوچیکتو بشنوم  10 روز دیگه باید برم سونو گرافی تا ببینمت عشقم بابایی هر شب گوششو میزاره رو شکمم تا صداتو بشنوه چرا باهاش حرف نمیزنی؟ باباجون اصلا صبر نداره برا دیدنت میگه از تو شکمم فقط صدای اب میادحتما  بچم داره اب بازی میکنه راستی هفته پیش عید قربان بود ماهم شمال بودیم منو بابایی رفتیم لب دریا خوش گذشت ااگه زودتر بیای تو رو هم میبریم مواظب خودت باش سفت بچسب به دل مامانی ...
29 مهر 1392

وااااااااااااااییی نی نی جونم

رفتم دکتر خانوم دکترم گفت نگران نباشم تو اومدی تو شکمم وزنمو گرفت ٥٠ فشارم ١٠ و گفت ٢٧خرداد تاریخ زایمان  واااااااااااااااااااااااااااااااای اصلا باورم نمیشه یعنی وافعا من نی نی دارم عزیزم ٩ابان وقت سونوگرافی دارم تا تو رو نبینم خیالم راحت نمیشه نی نی جونم تورو خدا زود رشد کن من خخیلی نگرانم همش برات قران میخونم  راستی زندایی جون برات یه جوراب خوشکل خریده دوست دارم عززززززززززززززززیزم  
21 مهر 1392

نی نی جونم اومد تو دلم

من همش دنبال علایم بودم تا بفهمم اومدی یواشکی بی بی چک میزدم روز ٢٦ دوره ام بود غروبی خاله جونم زنگ زد که مریضه ومن مامان جونم رفتیم تا ببریمش دکتر همونجا که درگیر کارای خاله جون بودیم من داروخونه رو میدیدم ویه چیز قلقلکم میداد یواشکی پریدم رفتم ٢تا بی بی چک گرفتم  تا اومدم  خونه یکیو زدم دیدم بلههههههههههههههههههههههههههه خوشحال شدم به بابایی چیزی نگفتم شب هم رفتیم مهمونی  فردا صبح زود بلند شدم یکی دیگه رو هم زدم دیدم بلههههههههههههههههههههههههههههههه تصمیم گرفتم تا از مایش ندادم به بابایی چیزی نگم و نگفتم
20 مهر 1392

تصمیم منو بابایی برا ی اومدن یه نی نی ناز به جممون

سلام عزیز دلم منو بابایی  ٢سال پیش باهم عروسی کردیم  من دانشجو و بابایی تازه رفته بود سر کار خیلی روزای خوشی رو گذرووندیم مسافرتای یواشکی میرفتیم  کلی شاد بودیم فکر میکردیم اگه تو بیای دیگه همه چی تعطیله  . خیلی سفت و سخت جلو اومدن تو رو میگرفتیم دیگه کم کم بعد یه سال همه میگفتن چرا نی نی نمیارین ؟؟؟؟؟؟؟؟ ما هم همه رو میپیچوندیم خلاصه خرداد ٩٢درس من تموم شد من تو تابستون که بیکار بودم هی میرفتم تو سایتای مختلف میچرخیدم که یه روزی با نی نی سایت اشنا شدم . اونجا فهمیدم که خیلی هامنتظر نی نی هستن ونی نیشون ناز میکنه و نمیاد  منم ترسیدم چون ٢سال بود که قرص میخوردم هی من از جاهای مختلف میشنیدم که فلانی نی نی دار ن...
20 مهر 1392