نینی ناز من

بهترین خاطرم

1392/10/1 13:38
نویسنده : الهام
436 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره بعد ٢روز رفتم ازمایش دادم  گفتن ساعت ١٢اماده میشه  وقتی ١٢شد زنگ زدم به ازمایشگاه از استرس داشتم میمردم خانومه گفت بارداری اما بتات ٧٣ پایینه وااااااااااااااااااااااااااایییییی

من دوباره استرسم شروع شد کلی تحقیق کردم دیدم همه میگن نگران نباش

منم تصمیم گرفتم به بابایی بگم اول به مامان جونم ومامان جون بابایی زنگ زدم و گفتم  بعدش با رژم از طرف تو برا بابایی رو ایینه دستشویی نوشتم سلام بابایی جون من اومدم تو شکم مامانی چند ماه دیگه هم میام توبغلت بی بی چکو برگه ازمایشم زدم کنارش شب که شد باباجون اومد اولش نرفت تو دستشویی  منم مجبور شدم بهش گیر بدم که بورو دستتو بشور اولش میخواست تو سینک اشپزخونه بشوره انقدر غر زدم تا بلاخره رفت وااااااااااااااااااااای نمیدونی چه استرسی گرفتم نشستم رو مبل دیدم بابایی با داد وخنده اومد بغلم کرد اولش شوکه بوداما بعدش بهتر شد باهم رفتیم بیرون از یه مغازه سیسمونی برات یه کفش خرییدیم انقدر کفشتو بغل کردم بعدشم رفتیم شام خوردیم

موقع خواب هم کفشتو گذاشتیم وسطمون  بابایی کلی بوست کرد 

این بود بهترین خاطرم البته در تاریخ 17مهر 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)