نینی ناز من

آخرین روزهای باهم بودنمون

1393/3/11 18:27
نویسنده : الهام
497 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق جدیدم

عزیز دلم دیگه به اومدنت چیزی نمونده .نمیدونم چرا برام غیر قابل باور که دارم مادر میشم

چقدر روزای بچگی زود گدشت چقدر توی خاله باری هایی که میکردیم مادر شدن برام دور و غیر ممکن بود

اما حالا واقعی شده . وقتی یه کوچولو به شکمم دستو پا میزنه با خودم میخندم فکر میکنم شوخیه حتی تو سونو گرافی که میبینمش تصور میکنم الکیه . خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یعنی واقعیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟    احساس میکنم خوابم

ارسام جونم فقط 1هفته مونده تا تورو بغل بگیرم همش منتظر لحظه ای هستم که چشماتو باز میکنی و مارو نگاه میکنی. لحظه ای که بتونم دستای کوچولوتو بگیرم از همین الان میدونم میشی همه ی وجودم

امروز رفتم دکتر برای اومدنت از بیمارستان وقت گرفتم 19 خرداد احتمالا میشه بهترین روز زندگیم

اما انقدر بغض دارم دلم برات تنگ میشه برای تکون خوردنات برای باهم بودنامون برای نزدیکیمون بهم

تو چی ؟دوست داری بیای ؟ میخوای ازم جدا شی؟ دلت برای صدای قلبم تنگ نمیشه؟

نمیدونم چطوری احساسمو بهت بگم

فقط بدون خیلی دوست دارم کاش بتونم مادر خوبی برات باشم .کاش تو هم مثل پدرت مهربون باشی و مایه ی ارامش خانوادت

هر جا که باشم از این به بعد قلبم به یاد تو می تپه کوچولوی من

تو این روزای اخر حتی ثانیه ها رو میشمارم با گذشت هر ثانیه هم خوشحال میشم برای دیدنت هم ناراحت برای رفتنت از توی وجودم

منو بابایی عاشقتییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم

پسندها (1)

نظرات (2)

تکتم
11 خرداد 93 20:12
ایشالا پسملت به سلامتی بیاد بغلت عزیزممممممممم
الهام
پاسخ
مرسییییییییییییییییییییییییییی خاله تکتم
مامان مائده و بابا علیرضا
19 خرداد 93 15:27
وای الی جونم خیلی قشنگ نوشتی گریم گرفت یاد وقتی افتادم که میلاد تو دلم بود دلم برای لگدزدن بااون پاهای کوچولوش تنگ شد هیییییییییییی